۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

قسمت 51 امپراطور دريا

قسمت پنجاه و يكم (51) سريال امپراطور دريا - بخش اول مرگ فرمانده جانگ و سقوط چانگهی


گیم یانگ و افرادش هم به نزدیکهای چانگهی میرسند و افراد را مستقر می کنند
یون به گونگ بوک میگه من میخوام پیشت بمونم . گونگ بوک هم میگه نمیخواد من می خوام تنها با اون باشم من به اون اعتماد دارم اون در چانگهی بوده و نشون داده که با اون یوم مون قبلی تفاوت داره و من هنوز به اون اعتماد دارم .نگران نباش برو بیرون و هیچ ... هم نذار بیاد داخل
یون به رییس موچانگ میگه گونگ بوک برای دیدن اون مصرره رییس موچانگ هم میگه تو الکی نگرانی چی ریانگ هم به اونجا میاید و وقتی میفهمه خیلی نگران میشه
گونگ بوک برای یوم مون مشروب میریزه و میگه رییس موچانگ یون هنوز به تو شک دارند ولی من به تو اعتماد دارم و چند پیاله ای میرند بالا
بک کینگ هم جانگهوا به چانگهی میرسونه و میگه من دیگه نمیتونم بیایم شما باید از اینجا به بعد تنهایی برین
خبر ملاقات یوم مون و گونگ بوک به کیم یانگ هم میرسه و کیم یانگ میگه وقتی گونگ بوک بمیره و اوضاع اونجا خر تو خر شد حمله می کنیم
کاپیتان جانگ برای یون خبر میاره که ارتش دولت به نزدیکیهای چانگهی رسیده و یون میگه باید خودم بیام بررسی کنم
جانگهوا که دستش زخم شمشیر برداشته در ساحل بی هوش میشه میوفته
گونگ بوک به یوم مون میگه الان تو خیلی قدرت داری فرمانده گارد سلطنتی هستی و نزدیک شاهچی هستی و برای کیم یانگ هم که قویترین فرد درباره هم کار میکنی حالا چه احساسی داری یوم مون هم میگه قدرت بدون داشتن هدف پوچ و بی معنیه .اما من نه هدفی دارم نه رویایی .حتی اگه قدرتم هم بیشتر بشه .گونگ بوک هم میگه خوب اگه ظرفیتش را نداری بکش کنار . یوم مون هم میگه تو نباید با دربار بجنگی . گونگ بوک هم حساب کار دستش میاید و میگه کیم یانگ تو را فرستاده؟ یوم مون میگه من به اون گفتم میرم و جلوی جنگ را میگیرم گونگ بوک میگه تو بیخود کردی من عقب نمی کشم .یوم مون میگه اگه جنگ بشه مردم بیگناه هم کشته میشند . گونگ بوک میگه من اگه عقب نشینی کنم کیم یانگ بدتر پرو میشه یوم مون (دوستی خاله خرسه) میگه تو بی خیال شو من با اون حرف میزنم . این کارهای تو باعث نابودی چانگهی می شه و عالیجناب را در خطر میندازی .فکر کردی اشراف و دربار بیخیال چیزی میشه که سالیانه سال از اون بهره میبردند تو باید با کیم یانگ به توافق برسی بگو که از سیاست کنار میکشی و دیگه کاری به قصر نداری .سر به کار خودت باشه و اینجا تجارتت را ب .گونگ بوک میگه بسه دیگه من میدونم که اینطور مردم بی گناه کشته میشند و چانگهی نابود میشه . اگه اشراف به هدفشون نرسند سعی میکند که شاه را بکشند .اگه من با کیم یانگ به توافق برسم اوضاع بدتر میشه .من نمیتونم این کار را بکنم . این کار یعنی خیانت به کسانی که به من اعتماد داشتند . تو در زندگیت تصمیم اشتباه را رد نکردی چون تقدیر زندگیت اینطور رقم خورده بود در نهایت تو اگه پیروز بشی باز هم بازنده هستی .افراد من اکثراً برده بودند و ...ای اونها آزادی بزرگیه . من از مرگ نمی ترسم
یوم مون خنجر را رو میکنه و با نگاه اتمام حجت میکنه. گونگ بوک میگه من اگه برم پایتخت چند باید با خیلیها بجنگم ولی با یک خنجر که نمیشه کشته بشم . اگه من اومدم به پایتخت و ببینم که تو برای کیم یانگ کار میکنی تو هم دشمن من خواهی بود .
گونگ بوک بلند میشه که بره که یوم مون میگه خر نشو بابا تو داری با کیم یانگ می جنگی که اختیار کل ارتش را داره . تو دیگه نمیتونی با ده هزار نفر صدهزار تا شکست بدی اون نقطه چینی بود تمام شد رفت .چرا میخواهی بری به جنگی نمیتونی پیروز بشی .گونگ بوک میگه تو گفتی که هدفی در زندگی نداری .من معتقدم که هدف من هدف تو هم است .اگه من راست نمیگم از اینجا برو .گونگ بوک میاید که بره که یوم مون خنجره میکنه توی شکمش و گونگ بوک هم میگه چرا و اخه را و میمیره و یوم مون هم در شوک کاریه که کرده
و فیلنامه اینطور مرگ گونگ بوک را رقم میزنه که به نامردی کشته میشه .
یون هم برای بررسی اوضاع میره ساحل که جانگهوا را میبینه و اون را میبره به پایگاه
یوم مون هم بالا سر گونگ به خاطراش با گونگ بوک فکر میکنه که چرا بهترین دوستش را کشته . و به قولی که به گونگ بوک داده بود عمل کرده و اون خنجر را وارد بدنش کرده بود و در اخر هم يه فاتحه اي مي خونه و ميره !!!
یون جانگهوا را به پایگاه میرسونه و برایش حکیم میارند .چی ریانگ میگه اگه اون اینطور اومده از پایتخت حتماً مطلب مهمی را میخواد بگه .به فرمانده جانگ خبر بدین .در همین حال جانگهوا هم بهوش میاید و میگه گونگ بوک کجاست که یون میگه داره با یو م مون حرف میزنه که جانگهوا میگه همین حالا من باید اون را ببینم
جانگهوا با یون برای دیدن گونگ بوک میزند که گونگ بوک جوابی نمیده یون وارد اتاق میشه که میبینه گونگ بوک مرده و فریادهای یون به آسمون میره و اشکهای جانگهوا هم در میاید
یوم مون هم در ساحل قدم میزنه و از کاری که ناراحته
آژیر خطر به صدا در میاید و یون به افراد میگه اگه شده تمام چانگهی را ریز و رو کنید باید یوم مون را پیدا کنید . رییس موچانگ هم به اونجا میاید و از یون میپرسه چی شده که یون چیز نمیگه و خودش میره داخل که میبینه گونگ بوک رو به قبله شده
در چانگهی اعلام حالت فوق العاده میشه و تی چون این خبر را به کیم یانگ میده و کیم یانگ هم دستور حمله را میده
چی ریانگ هم متوجه اوضاع قمر در عقرب اونجا میشه و از کاپیتان جانگ میپرسه چی شده تا اینکه خودش میره پیش گونگ بوک و با دیدن صحنه غش میکن
یوم مون در راه لشکری که به سمت چانگهی میره میبینه و سریع میره پیش کیم یانگ و میگه برای چی افراد را اوردی اینجا کیم یانگ میگه خوب دیدم حیف حالا که اونجا خر تو خره چانگهی را نابود نکنم .یوم مون میگه تو قول دادی و من رفتم گونگ بوک را کشتم که جنگ نشه . کیم یانگ میگه تو به من اعتماد کردی؟ تو الان فردشایسته جنگی و خسته شدی برو استراحت کن .یوم مون میگه بگو افرات برگردند . کیم یانگ میگه اینجا منم که دستور میدم برو به کارت برس که یوم مون به سیم آخر میزنه و میگه اگه میخواهی حمله کنی باید از روی جنازه من رد شی کیم یانگ به افرادش میگه یوم مون دستگیر کنند
خبر حمله به چانگهی به رییس موچانگ میرسه و رییس موچانگ هم تمام افراد را احضار میکنه و میگه ما تنها کسانی هستیم که باید ثابت کنیم زندگی فرمانده جانگ بیهوده نبوده و انتقام خون اون را بگیریم .ما زندگیمون را برای فرمانده جانگ میدیم
افراد کیم یانگ هم حمله میکنند و مردم بی دفاع را قتل عام می کنند . رییس موچانگ و افرادش هم سر میرسند و افراد کیم یانگ به دلیل نداشته یک لیدر جنگنده و مناسب شکست می خورند و عقب نشینی می کنند
یوم مون که دستگیر شده به یاد حرفهای گونگ بوک میوفته و حالا میفهمه گونگ بوک در مورد کیم یانگ و توافق با اون چه هشدارهایی داده بود بک کینگ هم که معلوم نمیشه چطور جایی یوم مون را فهمیده به اونجا میاید و یوم مون را آزاد میکنه و بهش میگه که بانو جانگهوا در چانگهیه وقتی فهمید شما رفتین چانگهی از من خواست که بیارمش چانگهی و الان هم در پایگاه
فردا افراد کیم یانگ عقب نشینی می کنند و یون هم زخمی میشه . کاپیتان جانگ خبر میاره که دشمن داره عقب نشینی میکنه رییس موچانگ هم میگه فعلاً اوضاع آرومه و به یون میگه تو برو استراحت کن که یون قبول نمیکه و میگه می خوام برم دنبالشون و کیم یانگ را بکشم و سرش بیارم که رییس موچانگ میگه می خواهی با همین یک دست بری جنگ . برو استراحت کن ببینم
رییس جانگ به کیم یانگ در مورد نداشتن یک فرمانده مناسب میگه و میگه چون گونگ بوک مرده افرادش بدجور روحیه مضاعف گرفتند و تا پای مرگ می جنگند . فقط یوم مونه که میتونه به ما کمک کنه و اونها را شکست بده . کیم یانگ هم میگه یوم مون را بیارید که خبر میرسه یوم مون فرار کرده
مراسم تشیع جنازه گونگ بوک با شکوه هر چه تمامتر برگزار میشه
یوم مون هم دورادور در مراسم شرکت میکنه
یوم مون به یک کینگ میگه من دیگه اربابت نیستم تو میتونی بری . الان هر دو جبهه دنبال من میگردند و اگه تو پیشم بمونی جونت به خطر میوفته برو که بک کینگ هم میگه من تا پای مرگ به شما خدمت میکنم
ارباب جو هم به چانگهی میاید و میگه اوضاع اونجا هم خیطه و تمام نیروهای ارتش شیلا برای حمله به چانگهی دارند اماده میشند . کاپیتان جانگ هم میگه آذوغمون در حال تمام شدنه و یون میگه همه مردم داوطلب شرکت در جنگ هستند و حاضراً برای محافظت از اینجا بمیرند ما می تونیم پیروز بشیم .ارباب جو میگه فعلا ما توی وضع بدی هستیم و همه مسیرهای بسته است . من از مسیر دریایی میرم یانگزو و آذوغه و سلاح تهیه میکنم .رییس موچانگ میگه ولی ممکنه کشته بشین که ارباب جو میگه نگران نباش گونگ بوک الان داره به ما نگاه میکنه و از ما انتظار داره
ارباب جو پیش چی ریانگ میره و میگه تو چرا با من به یانگزو نمیایی .اینجا همه تا پای مرگ می جنگند . ما باید از تنها بچه گونگ بوم مواظت کنیم .چی ریانگ هم میگه هیچ جا به غیر از چانگهی برای زندگی کردن من وجود نداره .من همین جا میمونم
معاون کیم یانگ در فرمانداری به کیم یانگ میگه همه ماهیگیران و افراد معمولی در چانگهی برای جنگ آماده میشند و تا پای مرگ می جنگند رییس جانگ هم میگه ما تمام راههای ارتباطی اونها را بستیم و به زودی کمبود آذوغه میارند و کارشون تمام میشه . جونگ دال هم به اونجا میاید و کشتن گونگ بوک را به کیم یانگ تبریک میگه و میگه من مهمات و آذوغه اوردم .کیم یانگ هم میگه بعد از جنگ جواب همه این خوبیهات را میدم
در چانگهی فرمانده ها در حال بررسی و مستقر کردن افرادشون هستند که خبر میرسه کیم یانگ نامه ای فرستاده معاون کیم یانگ نامه را میده و میگه اگه شما تسلیم بشید کیم یانگ هم گفته امنیت چانگهی را تضمین می کنم که رییس موچانگ نامه را پاره میکنه و یون هم اونها را میکشه تا جواب قاطعانه باشه
یوم مون به اردوگاه کیم یانگ میره که اون را بکشه و جلوی جنگ را بگیره که جونگ دال را پیدا میکنه و آدرس کیم یانگ را ازش میپرسه و جونگ دال بی هوش میکنه که لو میرند و از اونجا فرار میکنند کیم یانگ به اونجا میاید و جونگدال به هوش میاید و میگه اون یوم مون بود اومده بود اینجا .کیم یانگ هم میگه اون برام بیارید من زنده می خوامش چون میخوام خودم سرش را جدا کنم و .........

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی مضخرف بود

ناشناس گفت...

salam kocholo.saite jalebi dari. etfaghan donbale chenin saiti migashtam...